می توانم بگویم مرد غریبه در اتوبوس با سبزه طوری رفتار می کرد که انگار مدت هاست همدیگر را می شناسند. او با چاپلوسی دراز کشید در حالی که دختر داشت دیکش را می مکید و آنها بدون هیچ خجالتی یکدیگر را لعنت کردند. دختر نه تنها سوار اتوبوس شد، بلکه برجستگی های قوی سوراخ خود را از چوب آن مرد نیز احساس کرد.
شارما| 35 چند روز قبل
کنسولش خاموش است
توزیک| 43 چند روز قبل
¶¶ چه عوضی ¶¶
آگلایا| 8 چند روز قبل
چگونه همه دختران معلمان جوان را دوست دارند، آنها ظاهراً با دیدن این مردان با بازوهای تلمبهشده آب دهان میریزند، بنابراین آنها در اصل همه شور و اشتیاق را به او میدهند، نه تعجب.
می توانم بگویم مرد غریبه در اتوبوس با سبزه طوری رفتار می کرد که انگار مدت هاست همدیگر را می شناسند. او با چاپلوسی دراز کشید در حالی که دختر داشت دیکش را می مکید و آنها بدون هیچ خجالتی یکدیگر را لعنت کردند. دختر نه تنها سوار اتوبوس شد، بلکه برجستگی های قوی سوراخ خود را از چوب آن مرد نیز احساس کرد.
کنسولش خاموش است
¶¶ چه عوضی ¶¶
چگونه همه دختران معلمان جوان را دوست دارند، آنها ظاهراً با دیدن این مردان با بازوهای تلمبهشده آب دهان میریزند، بنابراین آنها در اصل همه شور و اشتیاق را به او میدهند، نه تعجب.